از راست: شهید عبدالحسین صحتی- شهید فرج اله پیکرستان - شهید امیر پریان
?
عبدالحسین صحتی دانشجو بود. سال ?? فرمانده دسته ما بود. بچه ها بهش فیلسوف می گفتند، از بس که معلومات داشت و سطح بالا حرف می زد. یکبار در منطقه شرهانی وقتی وارد سنگرهای عراقی ها شدیم ، هرکس چیزی به یادگار بر می داشت، شهید صحتی را دیدم که چند کتاب قطور زیر بغل داشت با خوشحالی گفت: در همه ایران این کتابها پیدا نمی شوند.
در والفجر ? هم وقتی ترکشی به زیر گلویش اصابت کرد حاضر نشد به عقب برود و در حالی که یک چفیه عراقی روی سر انداخته بود تا زخم هایش دیده نشود به خط برگشت. گفتم: کاش برای استراحت به شهر می رفتی!
گفت: فرمانده گروهان زخمی شده و به عقب رفته اگر من هم بروم گروهان یتیم می شود.
در نهایت ماند تا در جریان حادثه اتوبوس در ? اسفند سال ???? به همرزمان شهیدش پیوست.
?
با فرج اله پیکرستان برای اولین بار در پلاژ دزفول آشنا شدم. نمی دانستم که متاهل است و به زودی صاحب فرزند می شود. قد بلند و رشید بود. یک روز برای راهپیمایی در حاشیه رودخانه رفتیم تا عادت کنیم در هوای سر دل به آب بزنیم. فرج اله در جلوی نیروها حرکت می کرد. حاشیه رودخانه یکدست نبود و گاهی که عمق آب زیاد می شد آب از سر بعضی از نیروها می گذشت و دادشان به هوا می رفت.
پیکر شهید پیکرستان را صبح عملیات دیدم در حالی که سربند زیبایی به پیشانی بسته بود.
?
یک شب در مسجدی جمع شده بودیم و فیلم مربوط به عملیات والفجر ? را می دیدیم. موقع تماشای فیلم متوجه شدیم هرکس از زیر قرآن رد شده و در آغوش فرمانده شهید «سید جمشید صفویان» قرار گرفته است به شهادت رسیده است. مورد استثنا فقط «امیر پریان» بود که در کنارمان نشسته بود.
همه دورش حلقه زدند و از او قول شفاعت خواستند و او به حجب و حیای همیشگی اش چیزهایی می گفت.
...امیر هم طاقت دوری همرزمان شهدیش را نداشت تا به آنها پیوست.
منبع++++++++++++++++